اسلایدر

رمان ا فـتـخــا ر مـیــد یـن ؟

0

ا فـتـخــا ر  مـیــد یـن ؟ |  نویسنده:  سمیه خلیل پــور

-------------------

 

 قسمت هایی از رمان :


اخرهای زمستون بود,وقتی باد برگ های خشک و رنگی رواز درخت ها, داخل حوض بزرگ وسط حیاط مادر بزرگ حلیمه  میریخت من پالتویی پوشیدم وتوی این سوز,از خونه بیرون اومدم,وارد حیاط شدم.نمی خواستم این همه قشنگی رو به خاطرسرما از دستبدم. مادرم صبح حیاط روجارو کرده بود ولی باد چنان برگ هارو جابه جا میکرد که حیاط رنگ برگ گرفته بود.کنار حوض چهار گوش حیاط نشستم و ذل زدم به ابش.
چقدر قشنگ باد موج می انداخت وبرگ ها رو روی اب جا به جا میکرد.خیلی دوست داشتم میتونستم این همه زیبایی رو رویصفحات کاغذ به همین صورت نقاشی میکشیدم.کلاغ هاروی  بلند ترین درخت حیاط لونه ساخته بودن و غار غار میکردن دستم رو به داخل حوض آب بردم ,یه مقداراب روی برگ های داخل حوض پاشیدم.اب چقدر سرد بود نوک دستم به خاطرسردی بیش از حد آبقرمز شده بود.دوست داشتم توی این سکوت قشنگ,بیشترتوی حیاط می نشستم .هوا خیلی سرد بود  مادرم آروم پنجره رو باز کرد 
وپرده رو با دستش کنار زد.ـ غزاله,دخترم مریض میشی,بیا تو.ـ باشه مامان دارم میام
مادرم خیلی مهربونه .راست میگفت یخ کرده بودم با دستام دو طرف یقه ی پالتوموگرفتم که باد نبره. دویدم داخل خونه. دوست نداشتم ولی بدجور هوا سرد شده بود داخل آشپزخونه پیش مامان رفتم ,مامان  داشت کابینت هارو مرتب میکرد.ـ مامان چای داریم؟
ـ اره دخترم سماور روشنه,بریز بخور.....


برای دانلود بر روی عنوان مطلب کلیک کنید

: افتخار میدین, سمیه خلیل پور, کتاب رمان, رمان افتخار میدین, eftekhar midin ,
ادامه ی مطلب